«نخبگی در نظام آموزشی» در دو دیدگاه جامعهشناختی
آنچه در این ادامه میخوانید حاصل تلخیص و بازنویسی بخشی از پژوهش «استخراج نظریههای نظامهای نخبگانی در جهان در چارچوب تهیه اسناد پشتیبان سند راهبردی کشور در امور نخبگان» است؛ از این رو اعتبار علمی محتوای آن وابسته به اعتبار پژوهش مذکور بوده و رویکردهای آن الزما منطبق با رویکردهای بنیاد ملی نخبگان نیست. علاقهمندان میتوانند جهت دسترسی به فایل اصلی پژوهش مذکور با «ستاد اجرایی سازی سند راهبردی کشور در امور نخبگان» تماس حاصل نمایند.
«نخبگی در نظام آموزشی» در دو دیدگاه جامعهشناختی
مفهوم نخبگی با نوعی از «قشربندی» اجتماع همراه است. این قشربندی جامعه به گروههای مختلف میتواند منجر به پیامدهای مختلف اجتماعی شود و همین امر موجب پرداختن دیدگاههای مختلف جامعهشناختی به این مفهوم شده است. با توجه به اینکه نخبگی در نظام آموزشی کاربرد وسیعی دارد، این امر مورد توجه جامعهشناسان نیز قرار گرفته است.
با توجه به اینکه انگارهی جامعهشناسان از جامعه اغلب ذیل دو رویکرد عمدهی الف) کارکردگرایی[1] و ب) تضاد[2] قرار میگیرد، در این نوشتار نیز به تبیین دیدگاه هر یک از این دو رویکرد عمده جامعهشناسی پیرامون «مفهوم نخبگی در نظام آموزشی» خواهیم پرداخت.
الف) «نخبگی در نظام آموزشی» در دیدگاه «کارکردگرایی»
سابقهی نظریههای کارکردگرایانه به اولین فعالیتهای جامعهشناسان بازمیگردد. کارکردگرایی رویکردی است که جامعه را دارای شباهتهای زیادی با بدن جسمانی میداند. بر اساس این استعاره، جامعه نیز مشابه بدن سیستمی منسجم و دارای هدف است، دارای قسمتهای متمایزی است، هر بخش آن نقش خاص خود را داشته و کارکرد مشخصی را محقق میسازد و بخشهای متمایز با یکدیگر در راستای تحقق اهداف کل نظام فعالیت میکنند.
با توجه به اینکه نظام آموزشی نیز بخشی از نظام اجتماعی است، جامعهشناسان کارکردگرا بر سر «کارکرد داشتن» نظام آموزشی همعقیدهاند اما شاید بتوان میان آنها اختلافاتی در «عنوان» این کارکرد جستجو نمود. بااینوجود اجمالاً از مجموع دیدگاه ایشان میتوان کارکرد نظام آموزشی و مدرسه را «جامعهپذیرسازی کودکان» عنوان کرد. ایشان معتقدند آموزشوپرورش نقش مهمی در جامعهپذیری کودکان ایفا میکند. در نگاه ایشان این نقش به دو صورت محقق میشود؛
الف) آموزشهای عمومی؛ مکانیزم کلان جامعهپذیرسازی در این بخش، ایجاد انسجام اجتماعی است و ابزار تحقق این انسجام اجتماعی نیز محتوای برنامههای آموزشی خواهد بود. در این دیدگاه، محتوای آموزشی باید مروج فرهنگ عمومی باشد و نقش معلم، انتقال این فرهنگ به نسل دیگر است؛ معلم بهعنوان ظرف پُری عمل میکند که در کلاس، ارزشها و هنجارهای مسلط را به درون ظرفهای خالی میریزد. این ارزشها و هنجارها، باورهای مذهبی، اخلاقی و قواعد اجتماعی را شامل میشود.
ب) آموزشهای تخصصی؛ در این بخش، نظام آموزشی جایگزینی برای خانواده در جوامع سنتی معرفی میشود. درواقع اگرچه در گذشته مهارتهای شغلی از طریق خانواده قابل یادگیری بود، اما زمانی که جامعه پیچیدهتر شد و تقسیم کار در تولید کالاها به وجود آمد، آموزشوپرورش نیز متحول گشت و وظیفه آموزش مهارتهای مورد نیاز برای نقشهای متنوع تخصصی و شغلی را بر عهده گرفت.
علاوه بر موارد فوق، کارکردگرایان بر نقش آموزشوپرورش در شایستهسالاری و فراهمسازی امکان تغییر در قشربندیهای اجتماعی تاکید دارند و در همین نقطه است که مفهوم «نخبگی» مورد توجه ایشان قرار میگیرد. این مفهوم ازآنرو مهم تلقی میشود که در این دیدگاه، ابدی شدن نابرابریها در طبقات اجتماعی مورد نکوهش بوده و فراهمسازی امکان حرکت از یک قشر اجتماعی به سمت قشر اجتماعی دیگر مطلوب تلقی میشود. به اعتقاد ایشان، پایگاه اجتماعی کودک در خانواده انتسابی است و از بدو تولد تثبیت شده است؛ به طور مثال قشربندی اقتصادی به واسطهی سازوکارهای مختلفی از جمله وراثت، در دورهها و نسلهای مختلف حفظ میشود. این در حالی است که جایگاه افراد در مدرسه به میزان زیادی اکتسابی است. در واقع در مدارس، کودکان جایگاه خود را که در آینده به جایگاه ایشان در جامعه منجر خواهد شد، بر مبنای شایستگیشان کسب مینمایند و نه بر مبنای جنسیت، نژاد یا طبقهای که به آن تعلق دارند و این به معنای عمل بر مبنای شایستهسالاری خواهد بود؛ مدارس میتوانند ضمن آموزش مهارتهای لازم برای مشاغل مختلف، امکانی را فراهم سازند که توانمندترین و باانگیزهترین افراد به بالاترین سطوح مهارتی دست یابند و بر این اساس موقعیتهای شغلی مختلف توسط کسانی اشغال شود که هم دارای تواناییهای ذاتی بوده و هم آموزشهایی را فرا گرفته باشند که برای اجرای آن نقش شغلی لازم است. بر این اساس، نظام آموزشی میتواند بستر لازم برای تغییرات در قشربندیهای اجتماعی را فراهم آورد.
با توجه به توضیحات فوق، از دیدگاه کارکردگرایان، نخبگی یکی از مهمترین ویژگیهایی است که میتواند منجر به جابهجایی افراد از یک قشر اجتماعی به قشر دیگر شده و قشربندیهای ازلی و غیرقابلجبران در جامعه را بر هم زند؛ به طور مثال فرد نخبهی برآمده از یک خانواده غیربرخودار میتواند با اتکا به توانمندیهایی مانند کارآفرینی یا خبرگی در یک حوزه دانشی، جایگاه اقتصادی خانواده خود را تغییر دهد.
با توجه به آنچه گفته شد به طور خلاصه میتوان گفت در دیدگاه کارکردگرایی، نخبگی عاملی برای شایستهسالاری در جامعه و فراهمسازی امکان تغییر در طبقات اجتماعی بر مبنای شایستگیها است.
ب) «نخبگی در نظام آموزشی» در دیدگاه «تضاد»
بر خلاف رویکرد کارکردگرایانه که در بالا توضیح آن رفت، رویکرد «تضاد» جامعه را نه یک سیستم، بلکه مجموعهای متشکل از گروههای دارای منافع متضاد میبیند و حرکت کلی جامعه را برآمده از حاصل برآیند برهم کنش این منافع میداند. این دیدگاه، رویکردهای متنوعی اعم از مارکسیسم تا فمینیسم را در بر میگیرد. به طور مثال مارکسیسم جامعه را مرکب از دو طبقه میداند که یکی صاحب ابزار تولید و دیگری صاحب نیروی کار است و معتقد است تاریخ انسانی تا درجه زیادی به دلیل تقابل بین این دو طبقه بهپیش میرود.
نظریه تضاد را میتوان بهعنوان تحولی در نظر گرفت که دستکم بخشی از آن در نتیجه بسیاری از انتقادها در واکنش به کارکردگرایی ساختاری رخ داد. در تطبیق این دو رویکرد با یکدیگر میتوان گفت که کارکردگرایی بر سامانمندی جامعه تأکید میورزد اما نظریه تضاد، عدم توافق و کشمکش را در هر نقطهای از نظام اجتماعی میبیند. کارکردگرایان معتقدند که همه عناصر جامعه در استواری آن دخیلاند، اما هواداران نظریه تضاد بسیاری از عناصر اجتماعی را در ازهمگسیختگی و دگرگونی دخیل میدانند. کارکردگرایان بر این تصورند که جامعه بهگونهای غیررسمی و بهوسیله هنجارها، ارزشها و اخلاقیات مشترک انسجام مییابد، اما نظریهپردازان تضاد هرگونه نظم در جامعه را ناشی از اعمال زور سران جامعه میدانند. درحالیکه کارکردگرایان بر انسجام ناشی از ارزشهای مشترک اجتماعی تأکید میورزند، نظریهپردازان تضاد بر نقش قدرت در حفظ نظم جامعه انگشت میگذارند.
با بررسی آموزشوپرورش از منظر تضاد و با تکیه بر این باور که نظامهای جامعه نه بر اساس نیازهای کارکردی بلکه بهواسطه منافع متضاد شکل میگیرند، تحلیلهایی از نظام آموزشی ارائه میگردد که متفاوت با دیدگاه کارکردگرایان است و به همین واسطه معنای نخبگی نیز تحلیل متفاوتی به خود خواهد گرفت که در ادامه تبیین خواهد شد.
بر خلاف دیدگاه کارکردگرایان که نظام آموزشی را عاملی برای ایجاد انسجام اجتماعی میدانستند، طرفداران نظریه تضاد آن را عاملی برای «تحمیل فرهنگهای خاص دارای منزلت» معرفی میکنند. به اعتقاد ایشان با توجه به اینکه فرهنگهای خاص دارای منزلت، کنترل آموزشوپرورش را در اختیار دارند، لذا مدارس، لغات، صرف فعل، شیوه پوشش، سلیقه زیباییشناختی، ارزشها و رفتارهایی را آموزش میدهند که مورد تائید این گروه است. همچنین در این دیدگاه مدرسه ابزاری برای «کنترل اجتماعی و مشروعیت بخشی به قدرتهای مسلط» است؛ مدارس آن دسته از ارزشها و ویژگیهای شخصیتی را بازتولید میکنند که برای فرمانبرداری و بهرهوری نیروی کار مورد نیاز است. به طور مثال مدارسِ گروههای اجتماعی طبقه کارگر ترویجکنندهی ارزشهایی نظیر نظم، وفاداری و تعهد به نظم موجود و ویژگیهای شخصیتی مانند وقتشناسی، تعلیمپذیری و فرمانبرداری هستند.
همچنین بر خلاف دیدگاه کارکردگرایی که نظام آموزشی را عامل فراهمسازی امکان تغییر در قشربندیهای اجتماعی میدانند، موافقان دیدگاه تضاد آن را بهعنوان عامل «حفظ نظام نابرابری ساختاریافته» مورد توجه قرار میدهند. در تحلیل مکانیزم تثبیت نابرابریها در نظام آموزشی، برخی از موافقان این دیدگاه به ارتباط میان «خواستگاه طبقاتی اجتماعی افراد» و «میزان دسترسی به آموزش» اشاره میکنند؛ بدین معنا که فرزندان خانوادههای برخوردار در مقایسه با فرزندان خانوادههای کم برخوردار، به آموزش بیشتر و بهتری دسترسی دارند و این امر به ابدیسازی و تشدید نابرابریها منجر خواهد شد.
با تکیه بر توضیحات فوق، مفهوم «نخبگی» در دیدگاه تضاد معنای متفاوتی خواهد داشت. بر خلاف دیدگاه کارکردگرایی که نخبگی را نشانه شایستگی فرد در نظام آموزشی تفسیر میکرد، این دیدگاه با استناد به اینکه نخبگی، تعریف و مشروعیت خود را از دیدگاه حاکم و ارزشهای آن کسب میکند، وجود آن را عاملی برای تثبیت بیشتر گفتمان حاکم، تسلط بیشتر نظام حاکم در سطح جامعه و نهایتاً تثبیت و حتی تشدید نابرابریها میداند.
در تبیین مکانیزم نقش آفرینی مفهوم نخبگی در تثبیت طبقه حاکم، باید مجدداً به ارتباط میان نظام آموزشی و گروههای مسلط بر جامعه اشاره نمود. همانطور که در بالا نیز تبیین شد، در این دیدگاه نظام آموزشی، تجسمیافتهی فرهنگ گروه مسلط است و هر رفتاری که در آن مورد تصدیق بوده و برای آن پاداش در نظر گرفته میشود، متناسب با شایستگیها و فرهنگ گروه مسلط است. بر این اساس مفهوم نخبگی در نظام آموزشی نیز بر اساس همین معیارهای صریح و ضمنی مورد سنجش قرار خواهد گرفت. از سویی دیگر، فرزندان همین طبقه، بهواسطه حضور در خانواده، از این معیارها برخوردار خواهند بود و عملاً در مدرسه نیز این شاخصها را احصاء خواهند کرد و در نتیجه جزء نخبگان محسوب خواهند شد.
این در حالی است که از سویی دیگر، بروز نخبگی که بهصورت تفاوتهای تحصیلی افراد جلوهگر میشود، غالباً ناشی از استعدادهای ذاتی افراد فرض میشود و مورد تحسین و تشویق قرار میگیرد. بر این اساس عملاً تفاوتهای زمینههای فرهنگی و اجتماعی دانشآموزان که این تفاوت تحصیلی را باعث شده، در زیر ردای استعداد فردی و شایستهسالاری تحصیلی پنهان میشود. در واقع مدارس، نابرابری طبقاتی را ابتدا به تمایزات آموزشی تبدیل میکنند و سپس با ارائهی این تفسیر که موفقیت، نشانگر تلاش و توانایی «فردی» است و عدم توفیق در تحصیل نیز بهمنزله شکست «فرد» است، به بازتولید و حفظ سلسله مراتب طبقاتی کمک میکنند.
با توجه به آنچه گفته شد میتوان گفت بر خلاف دیدگاه کارکردگرایی که نخبگی در نظام آموزشی را عاملی برای فراهمسازی امکان تغییر در طبقات اجتماعی میداند، دیدگاه تضاد تعریف مفهوم نخبگی در آموزش را ابزاری برای توجیه و نهایتاً تثبیت نابرابری طبقات اجتماعی تفسیر مینماید.
تلخیص و بازنویسی: زکریا حسینی